سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : محسن عرب خالقی
نوع شعر : مدح
وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قالب شعر : ترکیب بند

آنانکه مشـق اشک مـرتب نوشـته انـد         با خط عشق این همه مطلب نوشته اند
آنـانـکـه بـال گــریـه درآورده
انــد را         هــم دوش انـبـیـاء مـقــرب نـوشـته اند


این چـند خـط مـخـتـصرامـا مفـیـد را         هر روز خوانده اند که هرشب نوشته اند
تـقــدیـردو پــیــالـه ما را هـزار
سـال         پیش از شـروع گریـه لبالب نوشته اند
تکلیف چشم
های مرا از همان نخست         از روی اشک حضرت زینب نوشته اند
یعنی که تشنگی ام ازاین مشرب است و بس
یعنی امام گـریه ما زینب است و
بس
ای دخــتــر
تــجــلـی تــوحـیــد آمـدی         ای مـاه روی دامـن خـورشـیـد آمـدی
ای لاله
ای که قبل شکوفایی ات حسین         هرگـز چنین شکـفـتـه نـخـنـدیـد آمدی
هر چنـد در حـجـاب ولایت نهفـته
ای         روشـن تــر از تـمـام مــوالــیـد آمــدی
درخـانـه زمـیـنـی زهــره از آسـمـان         ای مــاه ای ســتــارۀ نــاهــیــد آمـدی
راهــی دراز را بـه هــوای بـرادرت         بـا صــد هـــزار آرزو،
امــیــد آمـدی
از نسل آفـتـابی و مهـتاب در
حجـاب
پلکی بـزن به روی برادر کمی بتاب
آئیـنه نیست اینـکـه نشـسـتـه بـرابرت        هم شکل توست،
مثل پدر؛ مثل مادرت
سیب بهشت،
سیب علی، سیب فاطمه         یک نیمه اش تو هستی و نیمی برادرت
نور است و نور هرطرفی را نظرکنی         لذت ببر از این همه خورشید در بَرت
قـلـبـت شـبـیـه قـبـلـه نـمـا دیـدۀ تو را    
    بـرده به سوی کـعـبـه ابـروی دلـبرت
دخترشدی نه اینکه فقط خواهری کنی
بــایــد برای اشک پــدر مــادری کنی
هر
کس که از مقـام تو سر در بیاورد         بایـد به پیـشـگـاه غـمـت سـر بـیـاورد
روز
ولادت تــو روا بــود جـبـرئـیـل         یک سـوره مثـل سوره کـوثـر بیاورد
ای دخـتـربـزرگ دو معصوم مثل تو         دنــیـا نـمـی
تـوانــد دخــتــر بــیــاورد
تـنـهـا ز
مـادر تـو بیـایـد که دخـتـری         با هـیـبـت و جـلالـت حـیــدر بـیـاورد
این طبع شـاعــرانـه حق بود تا تو
را         زیـنـت بــرای زیب پـیـمـبـر بـیـاورد
مـجـمـوعــۀ فـضـائـل آل کـسـا تـویی
گـرهـست مـعـنـی شـشـم انـّمـا، تویی
ای کـام عــرش تشنه یک ربـنـای تو         مشـتاق حـال راز
و نـیازت خـدای تو
خـالـق یکی و
عشق یکی و وفـا یکی         نشنیده است گوش فلک هم دو تای تو
وقتی که رو
به قبله کنی جلوه می کند         در آسـمــان هـفــتــم حــق ردپـای تـو
ما نه که بـوده وقـت نـمـاز
شـبـانه ات         چـشــم امـام؛ مـلـتـمس یک دعـای تو

هرکس شهید عشق تو شد زنده میشود         بـایـد بمیـرد آنـکــه نـمـیـرد بـرای تو
در
قـدر کسی چنان تو جلیله نمی شود

هـر بـانـوی عـشیـره عـقـیله نمی شود
چه کوچک است وسعت دنیا به چشم تو         کوچکتر از ستاره از اینجا به چشم تو
تو از کـدام پنـجـره دیـدی کـه کـربلا         هر«مارأیت« بود »جمیلا« به چشم تو
انگار فصل بارش چشم تو دائمی ست         آخرکه ریخت این همه دریا به چشم تو
در صورت سه ساله چه نقشی نشست که         شد زنده یاد صورت زهرا به چشم تو
مانند تو که طعـم بـلا را چشیده است
دوشت هزار
بار مصیبت کشیده است
قلب قـرار عـرش خـدا بیقرار توست         نبض نظام
بخش جهان همجوار توست
تو حـیـدر مـیـان حـجـاب و رقـیـه هم         چون قاب عکس کوچک زهرا کنار توست
با نـیـم اشـاره
ات نفـس زنگ اشتران         در سینه حبس شد اگر، از اقتدار توست
باخطبه کاخ ظلم وستم را به هم زدن         یـا کار مـادر تو بود یا که کار توست
با تیغه حجاب تو دشمن شکست خورد         این جنگ تو، حماسه تو، کارزار توست
یک گوشه از روایتت آیات مریم است

روز ولادت تـو شـروع مـحـرم است
 هرآیه
ای زاشک تو یعـقوب می شود         هر سوره ای ز صبر تو ایوب می شود
یــاد طـلوع غــربـتــت افـتـاده
ام اگـر         تـنـگ غــروبهــا دلـم آشـوب می شود
بر مصحف جـبـین تـو با خـط سنگها         در شـام عمق فاجعه مکتوب می
شود
از غـصۀ مـسـیح سر نـیـزه روح تـو         بر
روی نـاقـه مریم مصلوب می شود
درمجلسی که سهم لبت خطبه خواندن است          سهــم لب بــرادر
تــو چـوب می شـود
بـانـو دلـم گـرفــتــه شـبـیه صدایـتـان

 رخصت بده کمی بنـویسم به جایـتان

یا بـر سر من از سر نی سـایـبان بـده         یـا بـر بـلـنـد نــیــزه مــرا آشیـان بـده

با گـیـسوی رهـا شده در دست بـادها         از نی، مـسیـر قـافـله ات را نشان بـده
جانم به لب رسیده، ولی جان نـداده
ام         گفتم به دل، که صبر کن و امتحان بده
نیزه سوار گـشـته ای و تـنـد می روی؟         جا مانـده ام، برای رسیدن، زمـان بده
پایم دگر برای خـودم نیست،
باغبـان!         بر ساقـه های مـردۀ من، باز جـان بده
دیدم که گفت، چشم ربابت به نیزه دار         گـهــوارۀ عــزیــز دلـم را تـکـان بـده
خون تو و حجاب من،ارکان کربلاست         کـشـتی به گل نشسته، مرا باد بان بده

نقد و بررسی