شاعر : محسن عرب خالقی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
آنانکه مشـق اشک مـرتب نوشـتهانـد با خط عشق اینهمه مطلب نوشتهاند
آنـانـکـه بـال گــریـه درآوردهانــد راهــم دوش انـبـیـاء مـقــرب نـوشـتهاند
این چـند خـط مـخـتـصرامـا مفـیـد را هرروزخواندهاند که هرشب نوشتهاند
تـقــدیـردو پــیــالـه ما را هـزارسـال پیش ازشـروع گریـه لبالب نوشتهاند
تکلیف چشمهای مرا ازهمان نخست ازروی اشک حضرت زینب نوشتهاند یعنی که تشنگیام ازاین مشرب است وبس
یعنی امام گـریه ما زینب است وبس
ای دخــتــرتــجــلـی تــوحـیــد آمـدی ای مـاه روی دامـن خـورشـیـد آمـدی
ای لالهای که قبلشکوفاییاتحسین هرگـز چنین شکـفـتـه نـخـنـدیـد آمدی
هر چنـد در حـجـاب ولایت نهفـتهای روشـنتــر ازتـمـام مــوالــیـدآمــدی
درخـانـه زمـیـنـی زهــره از آسـمـان ای مــاه ای ســتــارۀ نــاهــیــد آمـدی
راهــی دراز را بـه هــوای بـرادرت بـا صــد هـــزار آرزو،امــیــد آمـدی
از نسل آفـتـابی و مهـتاب درحجـاب
پلکی بـزن به روی برادر کمی بتاب
آئیـنه نیست اینـکـه نشـسـتـه بـرابرت هم شکل توست،مثل پدر؛مثل مادرت
سیب بهشت،سیب علی،سیب فاطمه یک نیمهاش توهستی و نیمی برادرت نوراست ونورهرطرفی را نظرکنی لذت ببرازاین همه خورشید دربَرت
قـلـبـت شـبـیـه قـبـلـه نـمـا دیـدۀ تو را بـرده بهسوی کـعـبـه ابـروی دلـبرت
دخترشدی نه اینکه فقط خواهری کنی
بــایــد برای اشک پــدر مــادری کنی
هرکس که ازمقـام تو سر دربیاورد بایـد به پیـشـگـاه غـمـت سـربـیـاورد
روزولادت تــو روا بــود جـبـرئـیـل یک سـوره مثـل سوره کـوثـربیاورد
ای دخـتـربـزرگ دو معصوم مثل تو دنــیـا نـمـیتـوانــد دخــتــر بــیــاورد
تـنـهـا زمـادرتـو بیـایـد که دخـتـری با هـیـبـت وجـلالـت حـیــدر بـیـاورد
این طبع شـاعــرانـه حق بود تا تورا زیـنـت بــرای زیب پـیـمـبـر بـیـاورد
مـجـمـوعــۀ فـضـائـل آل کـسـا تـویی
گـرهـست مـعـنـی شـشـم انـّمـا، تویی
ای کـام عــرش تشنه یک ربـنـای تو مشـتاق حـال رازونـیازت خـدای تو
خـالـق یکی وعشق یکی و وفـا یکی نشنیده است گوش فلک هم دوتای تو
وقتی که روبه قبله کنی جلوه میکند درآسـمــان هـفــتــم حــق ردپـای تـو
ما نه که بـوده وقـت نـمـازشـبـانهات چـشــم امـام؛مـلـتـمس یک دعـای تو
هرکس شهید عشق تو شد زنده میشود بـایـد بمیـردآنـکــه نـمـیـرد بـرای تو
درقـدرکسی چنان تو جلیله نمیشود
هـربـانـوی عـشیـره عـقـیله نمیشود چه کوچک است وسعت دنیا بهچشم تو کوچکتر ازستاره از اینجا به چشم تو تو از کـدام پنـجـره دیـدی کـه کـربلا هر«مارأیت« بود»جمیلا«به چشم تو انگارفصل بارش چشم تو دائمیست آخرکه ریخت این همه دریا به چشم تو در صورت سهساله چه نقشی نشست که شد زنده یاد صورت زهرا به چشم تو مانند تو که طعـم بـلا را چشیده است
دوشت هزاربار مصیبت کشیده است
قلب قـرار عـرش خـدا بیقرار توست نبضنظام بخش جهان همجوارتوست توحـیـدرمـیـان حـجـاب و رقـیـه هم چون قاب عکس کوچک زهرا کنارتوست
با نـیـم اشـارهات نفـس زنگ اشتران در سینه حبس شد اگر،ازاقتدار توست باخطبه کاخ ظلم وستم را به هم زدن یـا کارمـادر تو بود یا که کارتوست با تیغه حجاب تو دشمن شکست خورد این جنگ تو، حماسه تو، کارزار توست یک گوشه از روایتت آیات مریم است
روز ولادت تـو شـروع مـحـرم است
هرآیهای زاشک تو یعـقوب میشود هرسورهای زصبرتوایوب میشود
یــاد طـلوع غــربـتــت افـتـادهام اگـر تـنـگ غــروبهــا دلـم آشـوب میشود
بر مصحف جـبـین تـو با خـط سنگها در شـام عمق فاجعه مکتوب میشود
از غـصۀ مـسـیح سر نـیـزه روح تـو برروی نـاقـه مریم مصلوب میشود درمجلسی که سهم لبت خطبه خواندن است سهــم لب بــرادرتــوچـوب میشـود
بـانـو دلـم گـرفــتــه شـبـیه صدایـتـان
رخصت بده کمی بنـویسم بهجایـتان
یا بـرسرمن از سرنی سـایـبان بـده یـا بـر بـلـنـد نــیــزه مــرا آشیـان بـده
با گـیـسوی رهـا شده در دست بـادها از نی،مـسیـر قـافـلهات را نشان بـده جانم به لب رسیده، ولی جان نـدادهام گفتم بهدل،که صبر کن و امتحان بده نیزهسوار گـشـتهای و تـنـد میروی؟ جا مانـدهام، برای رسیدن، زمـان بده پایم دگر برای خـودم نیست،باغبـان! بر ساقـههای مـردۀ من،باز جـان بده دیدم که گفت،چشم ربابت به نیزهدار گـهــوارۀ عــزیــز دلـم را تـکـان بـده خون تو و حجاب من،ارکان کربلاست کـشـتی به گل نشسته،مرا بادبان بده